آن لحظه که دلتنگ يارم مي شوم
خود به خود هوس باران را مي کنم.
آن لحظه که اشک از چشمانم سرازير مي شود
هوس يک کوچه تنها را مي کنم
آن لحظه است که دلم مي خواهد تنهايي در زير باران
بدون هيچ چتر و سر پناهي قدم بزنم
قدم بزنم تا خيس خيس شوم ، خيس تر از قطره هاي
باران…. خيس تر از آسمان و درختان
آن لحظه که خيس خيس مي شوم ، دلم
مي خواهد باز زير باران بمانم ،
دلم نمي خواهد باران قطع شود.
دلم مي خواهد همچو آسمان که بغضش
را خالي مي کند ، خالي شوم ،
از دلتنگي ها ، از اين شب پر از تنهايي
تنها صداي قطره هاي باران را مي شنوم ، اشک
مي ريزم ، و آرزوي يارم را مي کنم
دلم مي خواهد آسمان با اشکهايش سيل به پا کند
لحظه اي که آرام آرام مي شوم
و ديگر تنهايي را احساس نمي کنم ،
چون باران در کنارم است.
باران مرا آرام مي کند ، مرا از
غصه ها و دلتنگي ها رها
مي کند و به آرزوهايم نزديک مي کند
آن دم که باران مي باريد ، بغض غريبي
گلويم را گرفته بود ،
دلم مي خواست همچو
آسمان که صداي رعدش
پنجره هاي خاموش را
مي لرزاند فرياد بزنم ،
فرياد بزنم تا يارم هر جاي
دنياست صداي مرا بشنود.
صداي کسي که خسته
و دلشکسته با چشمان خيس
و دلي عاشق در زير باران قدم مي زند ،
تنهايي در کوچه هاي سرد و خالي…
کجايي اي يار من ؟
کجايي که جايت در کنارم خالي است.
در اين شب باراني تو را مي خواهم ،
به خدا جايت خالي خالي است.
کاش صدايت همچو صداي قطره هاي باران
در گوشم زمزمه مي شد
تو بودي شبي عاشقانه را با هم داشتيم ،
تو که نيستي مني که همان مرد
تنها مي باشم قصه اي
غمگين را در اين شب باراني خواهم داشت.
قصه مرد تنها در يک شب باراني ،
شبي که احساس مي کنم
بيشتر از هميشه عاشقم.
آري آن شب آموختم که باران بهترين سر پناه
من براي رفع دلتنگي هايم است
نظرات شما عزیزان:
?-†?êmê§ |